قانون بزرگ تكوين و تداوم آن
در بحث پيش ديديم كه خداوند، فيض رسانى و فيض بخشى را بر قانونِ «وساطت» بنا نهاده است، و جهان و امور جهان را بر بنياد قويمِ اسباب و مُسَبَّبات مبتنى ساخته است. همچنين توجه كرديم كه ولايت (وساطت در فيض گيرى و فيض بخشى) يكى از عمده ترين قوانين سببيّت است. اين چگونگى در مرتبه و مراتب بعد عام تر مى شود، و وسايط و اسباب، به سلسله ى مراتب، فراوان مى گردند، و همه در ارتباط با واسطه ى نخستين قرار دارند.
يكى از علتها و حكمتهاى اين قانون (ترتب اسباب و مسبّبات) اين است كه بدينگونه فيض بيشترى افاضه مى شود، زيرا وسايط و اسباب فيض نيز وجود مى يابند و از فيض وجود و ديگر فيضها بهره مند مى شوند. بدينسان تراكم عظيم مُستفيضها و مُفيضها (فيض گيران و فيض بخشان)(47)، خود قوانينِ مُحيِّر، و آميختگىِ شِگرْف، و تنظيم ژرف، و شور گسترده و رابطه ى عميق و غوغاى بى نهايت و پهنه هاى بيكران هستى را پديد مى آورد.
جهان ـ چنانكه مى بينيم و علوم همه گواه آن است ـ از دقيقترين تنظيمات برخوردار است. نظم و تنظيم در تحقق خارجى مساويند. طبيعت تنظيم امور در ارتباط با طول زمانى مستلزم اجمال و تفصيل است. «شب قدر» يكى از نهادهاى بزرگ نظم و تدبير امور است. شب قدر مرحله ى «اجمال» است و ظرف زمانىِ سال مرحله ى «تفصيل». پس شب قدر و حضور مُجرى ـ در ارتباط با كاينات جهان ارض ـ جزء نظامِ كلّىِ وجود است، و يكى از اركان مهم تقدير و حكمت و نظم. تقديرات اين جهان بر طبق حكمت خلل ناپذير در اين شب به صورت اجمالى و كلى تعيين مى گردد و سپس تفاصيل آن در طول سال تحقّق مى يابد.
نفس ولىّ و قلب او(48)، بزرگترين عامل رسيدن فيض است، به موجودات و مخلوقات. و همانگونه كه ولى واسطه ى فيض است، مركز تنظيمات فيضها و تقديرها نيز هست. فيوضات و همه ى سرنوشتها و تقديرها در مرحله ى اجمال بر او عرضه مى گردد و در مرحله ى تفصيل از طريق او و اراده ى او تحقّق مى يابد. خداوند را «ولىّ از ذُلّ» نيست(49)، امّا «ولىِّ از عِزّ» هست.
بدينگونه مى نگريد كه جريان «شبِ قدر» (با محتواهاى خود و به عنوان فاصله ى يكساله ى تنظيم و تقدير امور) جريانى ساده نيست، بلكه ناموسى است همواره در تداوم و قانونى است بى هيچ دگرگونى. و اين امر از دو جهت، جزء نظام تكوين و تقدير است:
1 ـ از جهت قانون وساطت در فيض.
2 ـ از جهت قانون اجمال و تفصيل در تنظيم و تقدير.
غيبت شأنيّه
با تأمّل در آنچه پيشتر در بحث حضور مستمر گذشت و با توجه به شؤون و تصرّفات گوناگون امام در جهان به اين نتيجه مى رسيم كه غيبتِ حجّت خدا غيبت كلى نيست، بلكه اين غيبت و عدم حضور غيبت جزئى است، يعنى: غيبت و عدم حضور است در شأنى از شؤون ولايت. و آن شأن معاشرت با مردم و هدايت مستقيم اجتماع بشرى و تشكيل حكومت حَقّه است. امام در «عصر غيبت» در همين يك شأن از شؤون ولايت و مقامات و تصرّفات خويش غايب است و در ديگر شؤون حاضر است و نافذ و فعّال. بلكه به تعبير درستتر، غيبت براى امام و خليفة اللّه در همه ى جهات و شؤون معنى ندارد، بلكه تصور ندارد; زيرا مثل اين است كه عقل معلولهاى فراوانى را كه همه مربوط به يك علتند، تصور كند و تحقّق آنها را بنگرد و باور نمايد بدون تحقّق علت! و اين امر معقول و قابل قبول نيست. و همين حقيقت، يعنى: حضور عام حجّت در عين غيبت خاص در يكى از زيارات آن امام بزرگ به اين عبارت ادا گشته است:
السّلامُ عَليكَ يا حُجَّةَ اللّه، الّتي لا تَخْفى!
درود بر تو اى حجّتِ ناپنهان الاهى!
اين ناپنهانى ـ در عين غيبت ـ اشاره به همان حضورهاى ديگرِ امام است، در شؤون ولايت. با توجه به بحث «وساطت فيض» هر كس در وجود هر چيز و از جمله در وجودِ خود و حيات خود و حركات خود آثار حضور وساطتىِ حجّت را مشاهده مى كند(50). اين يك واقعيت شناختى بزرگ است. و ما از اين «واقعيت شناختى» در ابواب معرفت ـ يعنى: اينكه غيبت فقط در يك جهت است وبس ـ به «غيبتِ شأنيّه» تعبير كرديم. امام در عصر غيبت داراى «غيبتِ شأنيّه» است و «حضور شؤونيّه». او بجز يك شأن در همه شؤون ديگر خويش حاضر است، زيرا كه اين شؤون و حضور در ارتباط مستقيم است با بقا و امتداد تكون كائنات; و تا اين تكون ادامه دارد و جهان بر سر پاست، علتِ اِفاضىِ آن نيز هست; زيرا كه معلولى بدون علت خود نخواهد بود. و آن علت در عليّت خود ـ كه به اذن و فضل الاهى است ـ فعليّت و تماميّت دارد.
آثار وجودى حجّت در عصر غيبت
در بحث پيش زمينه ى شناخت آثار حجّت در عصر غيبت بيان گشت; آنجا كه گفتيم امام و حجّت خدا را غيبت كلّى نيست; آنچه هست غيبت جزئى است و او در اصل ايصال فيضِ وجود و وصول نعمتها همواره حضور دارد. بنابراين قوانين و اصول «حجّت» دايمُ الاستفاضه و دايمُ الافاضه است. همواره فيض مى گيرد و همواره فيض مى بخشد. جعل الاهى اين است كه اينگونه باشد.
بدينسان مى يابيم كه عمده ترين فايده ى وجود حجّت آثارِ ولايت تكوينىِ اوست. حجّت و ولىّ از نظر ناموس تكوين و قانون ايجاد و پيوستهاى درونىِ نظام حكيمانه ى آفرينش بايد باشد. زيرا مبناى عالم هستى ـ چنانكه در پيش نيز ياد شد ـ بر اسباب و وسايط است; و بر وجود فرد كامل در سببيّت و وساطت، كه خود واسطةُ الوَسايط، و سبب الاسباب است. پس تربيت مردم و اداره ى اجتماع و نشر اسلام در همه ى جهان و تشكيل حكومتِ حَقّه يكى از چند و چندين اثر وجود حجّت است و در صورتى كه به دليل حكمتهايى چند عملى نگشت و به تأخير افتاد و حجّت از نظر عامه ى مردم غايب شد، ديگر آثار ـ كه عمده است ـ بر وجودِ او مترتب است. و بلكه آن آثار مساوى با نفس وجود اوست. و احكام دو شىءِ مساوى، مساوى است. ثبوت هر يك، عين ثبوتِ ديگر است: تا حجّت هست، جهان است. چنانكه تا جهان هست، حجّت هست.
خلاصه: رسيدن فيض پياپى هستى و تحقّق مراحل «اِضافاتِ اِشراقيّه» به وجود ولىّ بسته است، او چون آينه اى تابان در برابرِ مطلعِ انوار بيكرانِ ازليّت قرار مى گيرد و فروغ حياتبخشِ هستى را بر جان كاينات ـ هم در مرحله ى تحقّق، و هم در مرحله ى تداوُم ـ منعكس مى سازد.
اين است كه آثار وجود حجّت را تنها نبايد از جهتِ تربيت اجتماعات و حضور در جوامع و تشكيل حكومت الاهى مورد توجه قرار داد; بلكه بايد از نظر قانون تكوين و روابط ماهوى تسبيب و عليّت نيز به اين واقعيت نگريست و ديد كه حجّت در اين رابطه حضور عِلّى دارد و اگر نباشد لَساخَتِ الأرْضُ بِأهْلِها
(51) خواهد شد; نه زمينى بر جاى خواهد ماند; و نه زمينى بر روى آن جاى خواهد گرفت. و به تعبير متكلم معروف، شيخ عبدالجليل قزوينى رازى:
امام روزگار خاتمُ الاَبرار مهدى بن الحسن العسكرى ـ عليه وعلى آبائه الصلاة والسلام ـ . . . كه وجود عالم را حوالت به بقاى اوست و عقل و شرع منتظرِ حضور و ظهور و لقاى او . . .(52)
آنچه گفته شد اشاره اى بود به آثار وجودى حجّت غايب در بُعد وساطت تكوينى. اما در بعد وساطت تشريعى و امر هدايت و تربيت بشر بايد بگوييم كه غيبت در اين بعد بيقين آثارى ناگوار دارد. محروميت انسان از درك حضور مربّىِ اكبر و حجّت بالِغه امرى ساده نتواند بود. ليكن اين پيشامد كه بر طبق علتها و حكمتهايى بوده است ـ چنانكه گذشت ـ موجب نگشته است تا آثار هدايت و تربيت بكلى از ميان برود. غيبت كبراى امام غايب در شرايطى به وقوع پيوسته است، كه اين امكانات در اختيار بوده است:
1 ـ كتاب خدا.
2 ـ روش و سنّت رسول ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ .
3 ـ احاديث و كلمات و تعليمات يازده امام معصوم عليهم السلام.
4 ـ سيره ى عملى و روش زندگانى يازده امام، در طول 250 سال در ابعاد گوناگون تعهد و تكليف، و تربيت و اقدام، و حماسه و ايثار . . .
5 ـ دوره ى 70 ساله ى غيبت صغرا و مجموعه ى تعاليم و ارشاداتى كه در اين مدّت از سوى امام غايب افاضه گشته و به وسيله ى نايبان و سفيران امام، در اختيار امّت قرار گرفته است ـ كه در پيش اشاره كرديم.
6 ـ وجود جمعى از عالمان و بزرگان شيعه كه خود با واسطه هاى كم دوره هاى تربيتى و تعليمىِ ائمه ى طاهرين را ديده بودند.
از فيلسوف بزرگ، ابو نصر فارابى، و برخى ديگر از بزرگان و فيلسوفان شنيده ايم كه گفتند: هنگامى كه رئيس «مدينه ى فاضله» غايب بود بايد به سنن و قوانين پيشينيان او عمل كرد. علماى بزرگ تشيّع نيز همين سيره را عملى كرده اند. اين است كه با وجود اين ميراث هدايتى و تربيتى بزرگ در ابعاد گوناگون مسائل زندگى و حيات و با خطِّ «نيابتِ عامّه»، در عصر «غيبت كبرا» مى نگريم كه آثار وجودى حجّت در دوران غيبت نيز بطور كلى منتفى و منقطع نيست.
پس، مثال خورشيد ابرآلود كه براى امام غايب آورده اند، بدرستى صدق مى كند: خورشيد، چه آشكار باشد و چه در پس ابر، خورشيد است و همه ى آثار وجودى و فعليّتهاى تأثيرى او برقرار است. نهايت هنگامى كه در پس ابر است، پرتو طلايى رنگ او به چشمها نمى رسد; اما ديگر اثرها و تأثيرهاى او در جريان است و مستدام.
استاد بزرگوار ما شيخ مجتبى قزوينى خراسانى ـ كه از نوادر روزگار بود و از «نيكبختان» ـ فوايد وجود امام بزرگ، مهدى موعود ـ ارواحنا فداه ـ را در حال غيبت با بيانى آميخته با آگاهى عينى ياد كرده است. خوب است در اينجا سخنِ او را بشنويم كه عندليب آشفته تر مى گويد اين افسانه را:
امام، در حال غيبتى كه در اثر عصيان خود مردم به وجود آمده است باز حجّت است و در صورتى كه مردم به اخلاص وى را بخواهند، آشكار خواهد گشت و در همان حال غيبت نيز:
1 ـ حوايج و مقاصد متوجِّهين و متوسِّلين را برآورده مى سازد.
2 ـ در مشكلات علم دين و پى بردن به معارف جويندگان را امداد مى كند.
3 ـ دعا و اراده اش در دگرگون ساختن نيات سركشان و متنفِّذين اثر مى گذارد.
4 ـ چون او ناظر كردارهاست، مردم معتقد از گناه و خلافكارى چشم مى پوشند و راه صلاح و تقوى در پيش مى گيرند.
5 ـ تربيت و ايصال نفوس مستعدِ در سير مدارج كمالات باطنى نيز به عهده ى اوست. او طالبان بصير را مدد مى كند و از اينكه به دام هوسبازان و دينسازان و مدعيان و اقطاب دچار آيند، نگاه مى دارد(53).
نظرات شما عزیزان: